جدول جو
جدول جو

معنی بهانه فروش - جستجوی لغت در جدول جو

بهانه فروش
(اَ بَ)
بهانه فروشنده. عذر بیجا آورنده. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
بهانه فروش
عذر (بیجا) آورنده، ادعای بیجا کننده
تصویری از بهانه فروش
تصویر بهانه فروش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باده فروش
تصویر باده فروش
فروشندۀ باده، می فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهنه فروش
تصویر کهنه فروش
کسی که لباس های کهنه می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه فروش
تصویر خانه فروش
فروشندۀ خانه، فروختن و حراج اثاث خانه، کنایه از غارت، کنایه از تارک دنیا و راغب آخرت
فرهنگ فارسی عمید
(بَ نَ / نِ فُ)
عمل بهانه فروش.
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
کسی که برای هر کاری عذری ناموجه آورد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
فروشندۀ باده. می فروش. خمرفروش. خمار. شرابی. نبّاذ. شراب فروش:
در حیرتم از باده فروشان کایشان
زین به که فروشند چه خواهند خرید!
خیام.
کرده ام توبه بدست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرائی.
حافظ.
سرّ خدا که عارف سالک بکس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید.
حافظ.
آمد افسوس کنان مغبچۀ باده فروش
گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده.
حافظ.
تو بزم ساز بعشرت که صبح باده فروش
پی صبوح تو این تخته از دکان برداشت.
حسین ثنایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کسی که قماشهای کهنه و اشیای مستعمل را بر دست و دوش برگرفته و بفروشد. (آنندراج). آنکه لباسهای کهنه و مندرس می فروشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). خلقانی. (دهار) (تفلیسی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تا از لباس حسن بیاراست دوش خود
از نو شدیم بندۀ کهنه فروش خود.
سیفی (از آنندراج).
، مجازاً، آنکه معنی کهنه عرضه می کند. مقلد. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات) :
نوبت کهنه فروشان درگذشت
نوفروشانیم و این بازار ماست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهانه فروشی
تصویر بهانه فروشی
عمل بهانه فروش عذر (بیجا) آوردن، ادعای بیجا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهانه تراش
تصویر بهانه تراش
کسی که برای هر کاری عذری ناموجه آورد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که خانه خود را بفروشد، کسی که خانه خود را بفروشد، کسی که از جانب دیوان برای اخذ مالیات عقب افتاده یا مصادره یا جریمه و یا از روی ظلم و ستم خانه و اثاث کسی را بزور بفروشد، تارک دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه لباسها کهنه و مندرس فروشد: تا از لباس حسن بیاراست دوش خود از نو شدیم بنده کهنه فروش خود. (سیفی)
فرهنگ لغت هوشیار
اسم ایرادگیر، ایرادی، بهانه جو، بهانه طلب، بهانه گیر، رخصه جو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسم خراباتی، خمار، می فروش
فرهنگ واژه مترادف متضاد